نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





روی قـلــبــــــــــ♥ــــــــے

روی قـلــبــــــــــ♥ــــــــے نـوشـــتــه بـود :
شــکـســــتـــــنــــے اســــت مـواظـــــــب بـاشــــــــیـن
ولـــــــــــے
مـــن روـــے قــلــــــ♥ــــــبــم نـوشــــتـم :
شــکـســ ــــ ـــتـه اســــت , راحــــــــــــــت بـــاشــــیـن


 


تکرار اسم تو ..
این روزها ..
حادثه ی تکراری زندگی من است !
هیچ دیوانه ای از این همه تکرار ..
به اندازه ی من لذت نخواهد برد !!


 

 

وقتی کسی نیست
که به دادت برسه
داد نزن
شاید از سکوتت بفهمند
که چقدر درد و غم تو وجودته !!!

 



چه زیباست نوشتن ، وقتی میدانی او میخواند

چه زیباست سرودن ، وقتی میدانی او میشنود

و چه زیباست دیوانگی به خاطر او ، وقتی میدانی او میبیند . . .


 


[+] نوشته شده توسط احسان در 15:47 | |







یکی را دوست دارم

یکی را دوست دارم ولی او باور ندارد.
یکی را دوست دارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد
زندگیم را با گرمای عشق او میگذرانم !


http://www.azarpix.com/my_unzip/1296639054lahze646496/azarpix.com_lahzeye_tanhayi3146464%20%2810%29.jpgکسی را دوست دارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمی توانم دستانش را بفشارم ! http://www.azarpix.com/my_unzip/1296639054lahze646496/azarpix.com_lahzeye_tanhayi3146464%20%286%29.jpgیکی را دوست دارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد ! http://azarpix.com/my_unzip/12959659433_ehsasi316464/azarpix.com_3_ashegane341646%20%282%29.jpg

یکی را دوست دارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست
http://www.azarpix.com/my_unzip/1296639054lahze646496/azarpix.com_lahzeye_tanhayi3146464%20%289%29.jpg
یکی را برای همیشه دوست دارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا ! کسی که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم !
http://www.azarpix.com/my_unzip/1296639054lahze646496/azarpix.com_lahzeye_tanhayi3146464%20%284%29.jpg
یکی را تا ابد دوست دارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است !
http://www.azarpix.com/my_unzip/1296639054lahze646496/azarpix.com_lahzeye_tanhayi3146464%20%2812%29.jpg
یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست دارم ، کسی که نگاه عاشقانه ی مرا ندید و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود !
http://azarpix.com/my_unzip/12959659433_ehsasi316464/azarpix.com_3_ashegane341646%20%2819%29.jpg
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست دارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم !
http://azarpix.com/my_unzip/12959659433_ehsasi316464/azarpix.com_3_ashegane341646%20%2820%29.jpg
کسی را دوست دارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم برای من عزیزترین است !
http://azarpix.com/my_unzip/12959659433_ehsasi316464/azarpix.com_3_ashegane341646%20%2816%29.jpg
یکی را دوست دارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد ! نمی داند که چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است !
یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست دارم !
کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست ، اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا دارد !



 


[+] نوشته شده توسط احسان در 10:3 | |







خـــالــی تـــر از سکــوتــــم

خالی تـر از سکوتـم ، از نـاسروده سرشارحالا چـه مانـده از من؟ یک مشت شعـر بیمـار 

 
  انبـوهــی از ترانـه ، بــا یـاد صبـح روشـن اما... امیـد باطل... شب دائـمی ست انـگار



  بــــا تــار و پـــود ایــن شب بـایـد غـزل ببـافـــــــم وقتی که شکل خورشید،نقشی ست روی دیوار 



  دیگـر مجال گریـه از درد عاشقی نیـست بـــار تــرانـه ها را از دوش عشـق بـــردار 



  بوی لجـن گرفتـه انبـوه خاطـراتـــم دیـروز: رنگ وحشـت ، فردا: دوباره تکـرار 



  وقتـی به جـرم پرواز بایـد قفس نشیـن شد پــرواز را پـرنده! دیـگـر به ذهـن مـسپـار



  شایـد از ابتدا هـم تقـدیـر من سفر بودکــوچی بدون مقـصد از سـرزمیـن پـنـدار 




[+] نوشته شده توسط احسان در 9:57 | |







:: دوستت دارمــ ـــ ــ ::

فکــر می کــردم
در قلب تــ ـــ ـــو
محکومم به حبــس ابد!!
به یکبــاره جــا خــوردم ...
وقـــتی
زندان بان برســـرم فریاد زد:
هــی..
تــو
آزادیـــــ!
.
.
.
و صـــدای گامهای غریبهـــ ای که به سلـــول من می آمـــد !!..




یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او ...
ما بقــی را هم نقــدا" بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان " آرزوی بــا تــو بودن " است
نتــرس جانکم !
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم ...




چـه قدر تلـــخ شده ای
این روزهــا ...
قندهــایت را
در دل ِ چه کسی آب می کنیــــ ؟!




هیچ قــــطاری از این اتــــاق نمی گذرد
من اینجــــا نشسته ام
و با همین سیـــــ ـگار
قــــطار می آفرینم
نمی شنـــوی ...!؟
سرم دارد سوتــــــ ــ ـ می کشد ...



و این نــهایت شعــر است :
دوسـتت دارمــ ــ ــ
.
.
.
عبارتی کـه هیــچ شاعــری
تــوی گیومــه
محــدودش نمی کـــند…

 


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:54 | |







وقتی کسی رو دوس داری....

 

 

وقتی کسی رو دوس داری،حاضری جون فداش کنی

حاضری دنیارو بدی، فقط یه بار نیگاش کنی

به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی

رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی

وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه

فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه

قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی

خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی

حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم

امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم

حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو

فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو

حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی

حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی

حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات

به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات

وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری

تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری

حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دساش نره

حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره

حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر

امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر

حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی

بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی

حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی

رو دست مجنون بزنی ، با غصه ها همخونه شی

حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن

دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دس تکون بدن

حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن

کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن

حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت

مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت

وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری

دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری

حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه

به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه

حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی

غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی

حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ

عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ

حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی

پشت سرت هر چی می گن ، چیزی نگی گوش بکنی

حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن

پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن

وقتی کسی رو دوس داری ، صاحب کلّی ثروتی

نذار که از دستت بره ، این گنجِ خیلی قیمتی

 


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:52 | |







همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد



همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،

همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،

همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد

حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند

و نه طبیبیست که مرا درمان کند




همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست

شاید اگر مثل همیشه فکر کنم ، هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم

همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ،

همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد




آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ،

بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!

آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد...

تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ،

تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم

همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ،

همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ،

اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟

یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی

دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم ،

میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم!


 

 


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:51 | |







آدمیت مرد...

 

از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید

آدمیت مرد !!!

 


 

گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود





بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت وگشت

قرن ها از مرگ آدم ها گذشت

ای دریغ

آدمیت بر نگشت



قرن ما روزگار مرگ انسانیت است

سینه دنیا زخوبی ها تهی ست

صحبت ازآزادگی ، پاکی ، مروت ابلهی ست!

صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست

قرن هاست که روزگار مرگ انسانیت است....



صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای ! که جنگل را بیابان می کنند

دست خون آلود را پیش چشم خلق پنهان می کنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا



آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست!



در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت ازمرگ محبت مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است !!!

 



 

 

 


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:47 | |







رمـز عاشـقی ...




تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟





تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد




و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟





تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟




تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟





تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟




تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…





تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!





ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟





نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!





تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟



نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟




جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی



 

 


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:42 | |







میذاشتی عکسات بمونه

بهش بگید اینجا یکی منتظره عبوره شه



بهش بگید اینجا یکی دیوونه ی غرورشه



بهش بگید اگه نیاد یه نفر اینجا میمیره



بهش بگید یکی داره از دوریش اتیش میگیره
بگید از اون روزی که رفت پرنده ای نمیخونه




بهش بگید بی معرفت میذاشتی عکسات بمونه
میذاشتی چتر زندگیم یه خورده بارونی بشه




توو حسرت روزای خوش گذاشتی قربونی بشه



بهش بگید که چشمامو برنمیدارم از حیات
بهش بگید اینجا یکی میمیره واسه اون صدا




کاش میدونست دنیا برام بدون اون یه زندونه
از روزی که رفته شدم مثل یه دیوونه


 


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:40 | |







فاصلــــــــــــــــــه

وقتی چشمـ ـانمــ را روی همــ می گذارمـــ

خوابـــ مـ ـرا نمی بــ ـرد

تــ ـو را می آورد !

از میانــ فرسنگــــ ها

فاصلـ ـ ـهـ ...!




 

  مثل تو تنهاست بخند دست خطی كه تو را عاشق كرد شوخی كاغذی ماست بخند آدمك آخر دنیاست بخند آدمك مرگ همین جاست بخند آن خدایی كه بزرگش خواندی به خدا



 

همه ی بغض من

تقدیم غرورت باد!

غروری که

لذت دریا را به چشمانت حرام کرد . . .



 

ما همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم. غافل ازینکه خوبها آسان میآیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند




 

اگر کسی می گوید که برای تو می میرد دروغ میگوید!!! حقیقت را کسی میگوید که برای تو زندگی می کند





می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم





((دنیا را بد ساخته اند......... كسی را كه دوست داری،تورادوست نمی دارد. و كسـی كه تورا دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما كسی كه تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آیین هرگز به هم نمی رسند. و این رنج است. زندگی یعنی این....(دكترعلی شریعتی)))

 
 


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:37 | |







گـــــریــــــــه هــــــــا شـــــــــــو بــه مـــن بـــــــده

ستاره بارونه چشاش ... اشکاشو دست کم نگیر
بگوبخنداش مال تو ... گریه هاشو ازم نگیر
از تو نگاه اون بچیـــن ... ستاره های بی شمـــار
بار جداییشــو ولی ... رو شونه های من بذار




گریه هاشو به من بده ... خنده ی چشماش مال تو
اشکای شورش مال من ... بگو بخنداش مال تو
فقط می خوام بارونی شه ... بباره رو ترانه هام
من از چشای خیس اون ... چیز زیادی نمی خوام




بهشت چشماش مال تو ... من تو نگاش گر می گیرم
تو مهربونیشو می خوای ... من با زخماش می میرم
من نمی خوام برنده شم ... بردن من شکستشه
اما حسودی می کنم ... به دستی که تو دستشــــــــــــــــــــــــه




گریه هاشو به من بده ... خنده ی چشماش مال تو
اشکای شورش مال من ... بگو بخنداش مال تو
فقط می خوام بارونی شه ... بباره رو ترانه هام
من از چشای خیس اون ... چیز زیادی نمی خوام




گریه هاشو به من بده ... خنده ی چشماش مال تو
اشکای شورش مال من ... بگو بخنداش مال تو
فقط می خوام بارونی شه ... بباره رو ترانه هام
من از چشای خیس اون ... چیز زیادی نمی خوام

 
 
گریه هاشو به من بده ...


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:35 | |







زندگی را باید از نو نوشت...

کاش میشد زندگی را از نو نوشت از سرآغاز تو
در دفتر روزگار زیستن را نظاره کردمهم همه چیز بود جز تو

وقتی به نام تو رسیدم دیدم زندگی وجود نداشت




  توزندگی را باید از نو نوشت بازگشتم به صفحات قبل هیچ ندیدم

حتی زیستن دیگر هیچ معنایی نداشت بدون




میخواهم زندگی را از نو بنویسم

تو سرآغاز پایانی ام باشی

با تو معنا شوم

زندگی بدون تو چه بود؟




نمیدانم شاد بودم میگریستم ولی بدون دلیل

زندگی بدون تو چه بود؟

کودکی که با تمام خیالاتش میخواست عشق را رنگ کند؟

هیچ نمیدانم فقط نمیخواهم بدون معنا باشم

میخواهم زندگی را از نو بنویسم




با تو عشق را رنگ کنم

زندگی را با تو معنا کنم

برای تو لبخند بزنم وبگریم

دفتر زندگی را پاره کردم

دفتری نو برداشتم

با سرآغاز تو زندگی را از نو نوشتم




دوست دارم


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:33 | |







باران بهاری

گروه اینترنتی ایران سانگروه اینترنتی ایران سانگروه اینترنتی ایران سان

مرا ببخش .. اگر به تو پیله کردم . کمی طاقت بیار . پروانه میشوم و میروم ...
گروه اینترنتی ایران سان
عکس هایت ، هنوز برایم می خندند ... هر روز به بهانه ی یک خنده ی جدید ، نگاهت می کنم...!!
گروه اینترنتی ایران سان
دل آدم ... گاهی چه گرم می شود به یک " دلخوشی کوچک " ... به یک " هستم " ... به یک " نوازش " ... به یک " آغوش "  
 
زًنـــــها مثل ســـکوت هستند... با کوچکترین حـــــرفی میشکنند...! مًــــردها مثل « باران بهاری » هستند . هیچوقت نمیدانید کی می آیند ، چقدر ادامه دارد و کی قطع میشود...!  
 
قاصـــ ـدک برو آن گوشـــ ـه باغ سمت آن نرگـــ ـس مســـ ـت و بخوان در گوشـــ ـش:یک نفر گوشـــ ـهء باغ یاد تــ ـو را بوی تــ ـورا لحظــ ـه ای از یاد نخواهــ ـد برد . . .
گروه اینترنتی ایران سان
چه قدر سخته منطقی فکر کنی...وقتی احساساتت داره خفت میکنه...! چه قدر بده ترس از دست دادن!
گروه اینترنتی ایران سان
دوســـت دارم این رو نوک پنجـــــه بلند شدن ها رو و بوســــیدن لب های تـــــــــو را همان لحظه هایی که تو یک عالمه مــَــــرد می شی و مــَـــــن یک عالمه زن !!
گروه اینترنتی ایران سان
هرچقدر بیشتر میخواهمت . . . دورتر میشوی . . . . . . برگرد ! . . . قول میدهم دیگر دوستت نداشته باشم
 گروه اینترنتی ایران سان
مـن زانــو هـایـم را بــه آغـوش کــشیده بـــودم... وقتــی تــو بــرای آغــوش دیـگری... زانــو زده بـودی
گروه اینترنتی ایران سان
مرا دوست داشته باش، امــــــا؛ تجربه ام نکن . . . برای آموختن، ابزار مناسبی نیســـــتم...
گروه اینترنتی ایران سان
خـــــــــــدایا شکر‌ به خاطره همهٔ داده‌ها و نداده هایت داده‌هات نعمتــــــــــ ، نداده‌ها هم حکـــــــــــمت ...
گروه اینترنتی ایران سان
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اصراف محبت است.
 گروه اینترنتی ایران سان
لعنت به تو ای "دل" که همیشه جائی جا می مانی که تو را نمی خواهند...!!
 گروه اینترنتی ایران سان
بــه بـــــودن هـــا ، دیـــر عـــادتـــ کن... ! و بــه نبــودن هـا ، زود ...! آدم هــا ، نـبودن را بهـتر بلـدنـــد !!  
گروه اینترنتی ایران سان
دنیا سه پیچ داره : تولد ، رفاقت و مرگ. سر پیچ دوم دیدمت تا پیچ سوم باهاتم
گروه اینترنتی ایران سان
لطفا پلک مرا بردار به ابرویم گره بزن تا دیگر اشتباهی خواب آمدنت را نبینم...
گروه اینترنتی ایران سان
لعنتی هـَرچــه داشتــَم رو کـَردَمـ ! امــاتــو... اســیر نشــدی... سیــر شــدی!
گروه اینترنتی ایران سان
دست هایت...
کجاست...
که کنار بزند...
دلتنگی ام را...
گروه اینترنتی ایران سان
 
مـهـربـان کـه مـیـشـوی . . . دلـم بـیـشـتـر تـنـگ مـی شـود بـرایـت . . .
 


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:24 | |







زندگی..

پـــــــروردگارا چگـــــونه زیســــتن را به مــــن بیامـــوز
چگــــــــونه مــــــــردن را خود خواهم آموخــــت






دوســــــــت داشتن کســـــی که لایــــ ــ ـــ ــ ـ ـــق دوســـت داشتن نیست اســـراف محـــــبت است






بر خاک بخواب نازنین، تختی نیست
آواره شدن، حکایت سختی نیست
از پاکی اشکهای خود فهمیدم
لبخند همیشه راز خوشبختی نیست







سعی کن مثل خورشـــــــــید زیاد نور نـــدی چون همه از نــورت استفاده می کنن ولی اصلا نـــگات نمی کنن؛
سعی کن مثل ســــتاره کم نــور بدی تا همه تو خلــوت شباشون دنبالـــت بگـــردن






به یاد داشته باش : زنـــــــــدگی سادگی چشــــــــمانیست که به یک قالــــــــب یـــــخ مثل یک شمش طــــلا مینگرد





با خیال تــــو به سر بردن اگر هست گـــــناه با خبر باش که من غـــرق گـــناهم شــب و روز




[+] نوشته شده توسط احسان در 9:21 | |







تقدیـــــــــم بــ بهتریـــــــــن دوستـــــم

میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟

جــایــی کـه

نـه حـــق خــواسـتن داری

نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن






عزیز راه دورم

آغــــوش دریایی خــود را باز کن
تا شبـــی در آغوشــت سر کنم
و در امــواج تــو سرگردان شوم
تا به ساحـــل آرامــش برسم






انسان به ســه بوســـــه تکمیل میشود
بوسه ی مــــــادر که با آن پا به عرصه ی خاکی میگذاری
بوسه ی عشــــــــق که یک عمر با آن زندگی میکنی
بوسه ی خــاکــــــ که با آن پا به عرصه ی ابدیت میگذاری





دوســـت داشتن از عشـــق برتر است
عشــق یک جوشــش کــور است
و پیونــدی از ســر نابینایی
اما دوســت داشــتن پیوندی
خودآگاه و از روی بصیــرت روشـن و زلال






یكی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میكنم شاید
بخواند از نگاه من
كه او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند




به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف كودكی آویخت تا او را بخنداند




به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به كوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یكی ابر سیه آمد كه روی ماه تابان را بپوشانید




صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست
كه قاصد را میان ره بسوزانید
كنون وامانده از هر جا
دگر با خود كنم نجوا
یكی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند










بنده گفت خدا چرا آرزویم را بر آورده نمی کنی؟؟ مدت هاست که به درگاهت دست اجابت بلند کرده ام . خدایا همین یکبار ..همین یک آرزو.... و این آخرین آرزوی من است....

فرشته خندید و با خود گفت : چه دروغ بزرگی آخرین آرزو !!! تا جائی که به یاد دارم آرزو های آدمیان بی نهایت بوده...

خدا خندید و گفت : دو بار از کار انسان ها خنده ام می گیرد : یکبار زمانی که برای چیزی که به صلاحشان نیست دعا می کنند و هزاران هزار بار رو به سویم می آورند و طلبش می کنند و بار دیگر زمانی که برای چیزی که به صلاحشان است و ما بر آنان فرو می فرستیم نا شکری می کنند و طلب از بین رفتنش را می کنند!!حال آنکه برای آنها بهتر است....

فرشته گفت : و آنها نمی دانند آن هنگام که آرزویی می کنند و خداوند همان زمان به آرزو و دعا یشان پاسخ نمی دهد سه حالت دارد : اول آنکه به صلاحشان نیست ، دوم آنکه می داند در صورت استجابت آن دیری نمی پاید که پشیمان می شوند و سوم آنکه دارد بهترین چیز را برای آنها مهیا می کند....


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:18 | |







دوستــت دارم عشــ ـــق بی پایانم

بـر بـالای افــ ـق ایـــستـ ـاده ام

بـه روزی مـ ــی انـدیـشـ ــم کـه بـا تــو بـاشـ ــم

جــانم را بـه بـاد صبـــ ـحگـاهــی می ســ ــپارم

بـا هــمه خـداحـ ـــافظی می کـــنم

چــرا که تـــو در مــ ـنی ، در تــارو پودم

و موجـ ــی لــطیف برخاســ ـته از جــان تـو

تـا عـــمق وجــودم مــ ـی دود

و راهــی جــ ـاودانـه پـــیش رویــ ـم گســـترده مـی شود

و مــن پــ ــرواز مـی کنــ ـم بـه سـوی تو

به تــو می اندیــشم، به ارمـ ـــغان صبـح

به نــ ـامــت

کــ ـه عاشــقانه بر زبـان جـ ـاری می کنم

بــه تـــو می انــدیشـم ای عشــ ـــق بی پایانم ....



 


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:17 | |







در این شب بارانی تو را می خواهم

 



آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم.

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود.

هوس یک کوچه تنها را می کنم.

آن لحظه است که دلم می خواهد

تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ،

خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ،

خالی شوم ...

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ،

اشک می ریزم ،

و آرزوی یارم را می کنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ،

چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام می کند ،

مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش

پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

صدای کسی که خسته و دلشکسته

با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

کجایی ای یار من ؟

کجایی که جایت در کنارم خالی است.

در این شب بارانی تو را می خواهم ،

به خدا جایت خالی خالی است.

کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد

تو بودی شبی عاشقانه با هم داشتیم

تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم

قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک شب بارانی ،

شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.

آری

آن شب آموختم که

باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است....



 

 


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:14 | |







.:: احــــســــــــــــــــاس را به نمایش کشیدن ::.

کـــــــــاش هیـچـوقــت
آرزو نمی کردم کفش های مــادرم اندازه ام شود !




هی کافه چی!
میزهایت را تک نفره کن! نمی بینی؟! همه تنهایندـ …




میخواهم امشب طعم شیرین خواب را از چشمهایت بگیرم
میخواهم فقط برای تو چشمهایم را
نذر باران کنم…
.



مــــرا از بـنــد آویــــزان کـنـیــد ! ســــر و تـــه ….! شــایـد فـکــــرش از ســرم بـیـفـتـــد … !!!



آنهایی که بلند می خندد ، بی صدا گریه می کنند ….!



با زندگی قهر نکن! دنیا منت هیچ کس را نمی کشد…



زبان مشترکی داریم
با این همه
یکدیگر را نمی فهمیم

ما
باید
مثل غارنشین ها
تنها به علامت دست های مان
اکتفا می کردیم
آن وقت شاید هیچ سوء تفاهمی
میانمان جدایی نمی انداخت



یکبار هم وقتی منتظرت نیستم …. به سراغم بیا….. بگذار خیالم غافلگیر شود ….



مــن بی تو بودن را…
با پرنده هایِ ایوان… با دو خط شعرِ شاملو…
با ابرهایِ نمناکِ آسمان…
با غزلی از حافظ -به همین سادگی- به سر میکنم. . .




ایـــن بـــار ،
سیـــگار را بـــکش ،
از طـرفـــی کـــه مـــی ســـوزد ؛
تـــا بــــدانــی چـــه میـــکشم …



تنهایی را دوست دارم… بی دعوت می آید, بی منت می ماند… بی خبر نمیرود ...



آنقدر خوب هستم،که ببخشمت… اما.. آنقدر احمق نیستم،که دوباره به تو اعتماد کنم…!!



 


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:10 | |







از "تو" بدم می آید!




 
از
از "تو" بدم می آید! ... ببخشید!

تو سنگی!
و من یک تکه شیشه!
"سنگ بودن تو" شاید که شوخی باشد
"ولی شکستن من"
جدی است!

***

از "تو" بدم می آید!
ببخشید!
از واژه ی "تو"
چه می شد اگر همه شعر های "من"
با "تو "آغاز نمی شد؟!

***

می خواهم گریه کنم!
وقتی که زبانت می گیرد
و مرا- لحظه ای- "شما" خطاب می کنی
"من"فاصله "شما"را با "تو"
چگونه باید پر کنم؟


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:9 | |







انتــــــــــــــــــــــ ـــــــــظار



شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی !
تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد!
تنهایی ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا امیدی ، ***دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛
هق هق شبونه ؛ افسردگی ،پشیمونی، بی خبری و دلواپسی و …. !
برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد
و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد
تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد… و قبل از همه ی اینها متنفرم
از انتظار … از انتــــــــــــــــــــــ ـــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم




آنقدر چشم، انتظار آمدنت نشستم

که تمامی دربهای باز،



بر روی پاشنه انتظار پوسیدند.
 


 


[+] نوشته شده توسط احسان در 9:7 | |







دوبـاره شـــــــب،دوبـاره یـاد تــ ــــــــ ـ و

دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده.

خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم.
..



به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم.

دوباره می خواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا می توان دید؟

در آواز شب اویز های عاشق؟

در چشمان یک عاشق مضطرب؟

در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟




دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند،برای تو نامه بنویسم.

و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی.

ای کاش می توانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز

بخوانم.

کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم....

از تو که ....

و باز تردید من در کلمات برای وصف تو و کاغذ سفید..




می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به

دنیا نیایند. !!

می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود.

می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود. !

میترسم ننویسم، که اگه ننویسم چه کسی میتونه تورو اونطوری که هستی بشناسه؟!

پس مینویسم با اینکه کلمات برای وصف مهربانی هایت حقیر و کوچکند!

با اینکه حتی اگر تمام نویسنده ها جمع شوند باز هم نمیتوانند تو را در نوشته بگنجانند!




باز من موندم و شب و نوشته ای نیمه کاره!

دوباره شب،دوباره طپش این دل بی قرارم.

دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد.

دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم.

دوباره شب ،دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود، تا بنویسد برای تـو!

دوباره شب،دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته. ..!

دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت، دوباره مهربونیای تو، دوباره من و یک دنیا خاطره...




وقت برای بیشتر گفتن نبود! وگرنه واسه تعریف تو روزا باید وقت گذاشت!
بازم حکات چندشب من تکرار شد و بازم یه نامه نیمه کار موند رو دست من!
ایراد نداره مثل همیشه زیرش خط میکشم و فقط یه چیز مینویسم تا یه وقتی که بتونم تورو اونطوری که هستی وصفت کنم!

هر چند ساده است !
هر چند دربرابر مهربونیات کوچیک و ناقابل..
ولی با دست خالی همین وتقدیمت میکنم بهترین!




[+] نوشته شده توسط احسان در 9:1 | |







بیخـــودی فکر میــکنم یــه روز از راه میرســـی

غم دوری از چشات منو آخر میکشه
به خودم میگم میای بیخودی دلم خوشه
بیخودی فکر میکنم یه روز از راه میرسی
دوباره میبینمت توی اوج بی کسی




بیخودی منتظرت لب جاده میشینم
بیخودی هر ثانیه تو رو از دور میبینم
بیخودی دلم خوشه به دنبال دیدنت
ساعت و کوک میکنم لحظه ی رسیدنت




بیخودی حروم میشن لحظه هام به پای تو
تو که دوستم نداری از خیال من برو
غم دوری از چشات دلمو میلرزونه
بی ستاره شدم و هیچ کسی نمیدونه



غم دوری از چشات منو آخر میکشه
به خودم میگم میای بیخودی دلم خوشه
بیخودی فکر میکنم یه روز از راه میرسی
دوباره میبینمت توی اوج بی کسی




بیخودی حروم میشن لحظه هام به پای تو
تو که دوستم نداری از خیال من برو
غم دوری از چشات دلمو میلرزونه
بی ستاره شدم و هیچ کسی نمیدونه




[+] نوشته شده توسط احسان در 8:59 | |







کسی مرا نخواهد فهمید


 
این روزها حجم زیادی از خدا را نفس می کشم

من مقدس شده ام

و شاید به پایان زندگی ققنوس رسیده ام

دلم برای پروانه های آبی کوچک تنگ می شود وقتی در امتداد کودکی دلتنگم

کسی مرا نخواهد فهمید

مرا زمستان با خود برده است گویا ....


[+] نوشته شده توسط احسان در 8:58 | |







آخرین حرف تو چیست؟

آخرین حرف تو چیست؟

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست


[+] نوشته شده توسط احسان در 8:57 | |







امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌

آرام‌ سیبِ کوچکی‌ افتاد از درخت‌

افتاد پیشِ پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:

ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،

امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار

آیا بهار سهم‌ تو را داد، از درخت؟

امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌

سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌

کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریبِ نگاه‌ من‌

با دستِ گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌

چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار

همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت!



[+] نوشته شده توسط احسان در 8:56 | |







( بـــــ ــرو خــ ـوشبخت بشــــی )

اگه رفتی اگه تنها موندم

کاش همون ادم سابق بودی




منو یادت نمیاد میدونم تا همین جاشم ازت ممنونم

دیگه حتی نفسم در نمیاد کاری جز دعا ازم بر نمیاد

برو خوش باش برو شیرینم

من به اینده تو خوش بینم




برو که الهی خوش بخت بشی مثل من درد جدایی نکشی

نوش جونت همه بی کسیام برو خوشبخت بشی

منو ول کردی با دلواپسیام برو خوشبخت بشی

اگه رفتی اگه تنها موندم برو خوشبخت بشی

اگه تو خاطره هات جا موندم برو خوشبخت بشی




نوش جونم که همش دلتنگم نگران من نباش

اگه گریه داره این اهنگم نگران من نباش

اگه عمرم داره از کف میره نگران من نباش

اگه هر شب نفسم میگیره نگران من نباش




کاش که میشد با دلم میساختی تو همنوز دل منو نشناختی

کاش مثل گذشته عاشق بودی کاش که اون ادم سابق بودی

برو خوش باش برو شیرینم من به اینده تو خوش بینم

برو که الهی خوشبخت بشی مثل من درد جدایی نکشی




نوش جونت همه بی کسیام برو خوشبخت بشی

منو ول کردی با دلواپسیام برو خوشبخت بشی

اگه رفتی اگه تنها موندم برو خوشبخت بشی

اگه تو خاطره هات جا موندم برو خوشبخت بشی



نوش جونم که همش دلتنگم نگران من نباش

اگه گریه داره این اهنگم نگران من نباش

اگه عمرم داره از کف میره نگران من نباش

اگه هر شب نفسم میگیره نگران من نگران من نگران من نباش


 


[+] نوشته شده توسط احسان در 8:52 | |







روی دلـای آدمــا، هــرگـــز حـســـابــی وا نـکــن

روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
از در نشد از پنجره، زوری خودت رو جا نکن
آدمکای شهر ما، بازیگرایی قابلن
وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن




تو قتلگاه آرزو عاشق کشی زرنگیه
شیطونک مغزای ما دلداده دورنگیه
دلخوشی های الکی، وعده های دروغکی
عشقاشونم خلاصه شد، تو یک نگاه دزدکی




آدمکای شب زده، قلبا رو ویرون میکنن
دل ستاره ی منو، از زندگی خون میکنن
ستاره ها لحظه ها رو، با تنهایی رنگ میزنن
به بخت هر ستاره ای، آدمکا چنگ میزنن




عمری به عشق پر زدن قفس رو آسون میکنن
پشت سکوت پنجره چه بغضی بارون میکنن!
مردم سر تا پا کلک، رفیق جیب هم میشن
دروغه که تا آخرش، همدل و هم قسم میشن




رو دنده حسادتا زندگی رو میگذرونن
عادت دارن به بد دلی نمی تونن خوب بمونن
قصه روزگار اینه، به هیچ کسی وفا نکن
روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن



[+] نوشته شده توسط احسان در 8:50 | |







مگــــــه با تو بـــــــد بودم

 

مگـــــــــــــــه بـــــــــــــا تــــــــــــــو بــــــــــد بــــــــــــــودم



از حالا دیگه تو واسه م غریبه شدی

از حالا نمی تونم تو رو عاشق بدونم




تو حال منو دیدی از من تو بریدی

از این همه احساس و از این همه عشقم خجالت نکشیدی




از حالا دیگه تو واسه م غریبه شدی

از حالا نمی تونم دیگه یادت بمونم

از حالا فقط با خاطراتت سر می کنم

از حالا نمی تونم تو رو عاشق بدونم



مگه با تو بد بودم

مگه تو رو رنجوندم

مگه عشقم بهت کم بود

مگه قلبتو سوزوندم



از حالا دیگه تو واسه م غریبه شدی

از حالا نمی تونم دیگه یادت بمونم

از حالا فقط با خاطراتت سر می کنم

از حالا نمی تونم تو رو عاشق بدونم

 


[+] نوشته شده توسط احسان در 8:47 | |







درمـــــــــونـده ...

 

برو سراغ مـن نیـا مـا دیگــــه مردیم واسـه هـــم
حتی ازم خبـر نپـرس شـدم اسیـره دسـت غـم
نپـرس چـی اومـد بـــــه ســـــرم تـو کـه واسـت مهـم نبـود
دست خیانتت یک روز اتیـش کشیـــــد بـه هـرچـــــی بـود




بــــرو شـایـد تو نبـودت یـــه لـحظــــه آروم بگیــــــرم
ببیــــــن چــــــه کــــــردی بــــا دلــــــم نمیشـه آسون بمیـرم
حـالـا کــــــه تـو نفهــــــمیـدی چـرا چشـام تر بوده
الهـی آواره نشـی مثـــــــــــل منـــــــه درمـونده
الهـی آواره نشـی مثـل منه درمــــــونده








بــــرو شـایـد تو نبـودت یـــه لـحظــــه آروم بگیــــــرم
نمیشـــــه آسـون بمیــــــــرم
حــــــــالـا کـه تـو نفهمـــــــیـدی چـرا چشــــام تـر بوده
الهـــــــــی آواره نشـی مثــــــــل مــــــن درمـــــــونده
الهـــــــــی آواره نشـی مثــــــــل مــــــن درمـــــــونده



 


[+] نوشته شده توسط احسان در 22:49 | |







**** به دنبـال خـدا نگـرد ****



به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست

او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست

زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:

آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!


[+] نوشته شده توسط احسان در 22:46 | |







هیچ رفتــنی تو کار نیستــ

میگمــ خداحافظ

کهـ تو چشمــ تـَر کنی و بگـــی:

کجــآ؟ مگه دستــِ خودتهـ این اومدن و رفتن؟

کهـ سفت بغلمــ کنی و بــگی:


هیچ رفتــنی تو کار نیستــ

همین جـآ " به دلتـــ اشاره کنی" جاتهـ تا همیشه

آخرِ سرش محکمــ بگی: شیر فهم شد؟؟

و مَن، دل ضعفهـ بگیرم از این همه عاشقانهـ های ِ محکمت!!!




[+] نوشته شده توسط احسان در 22:45 | |







مـ ـ ـ ـن یـ ـ ـ ـ ـ ـاد گـ ـ ـ ـرفـ ـ ـ ـ تـ ـ ـم

من یاد گرفته ام

وقتی بغض می کنم

وقتی اشک می ریزم

منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم

وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم

مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم


http://www.myup.ir/images/77090663324113343635.jpg


من یاد گرفته ام

که اگر زمین می خورم

خودم برخیــــــــــزم

من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت

من یاد گرفته ام

که همه رهگذرنــــــــد

همـــــــــــه


[+] نوشته شده توسط احسان در 22:38 | |







سال ها سپری شد ایا ارزشش را داشت




لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه؟

لازم است گاهی از مسجد  بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟

لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟

لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟

لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟

لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟

لازم است گاهی محمد(ص) باشی، علی(ع) باشی، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه؟

و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم آیا ارزشش را داشت؟




[+] نوشته شده توسط احسان در 22:37 | |







به هوای تـــــو!

آمدنت را یادم نیست

بی صدا آمدی

بی آنکه من بدانم

بی اجازه ماندی

بی آنکه من بخواهم!

اما اکنون،

با ذره ذره وجودم

ماندنت را امنا می کنم.
در قلبم بمان که ماندنت را سخت
دوست دارم!!!




چقدر پر می کشد دلم ...!

به هوای تـــــو!

انگار تمام پرنده های جهان در قلبم آشیانه کرده اند............








از تو دلگیر نیستم!!!

از دلم دلگیرم

که نبودنت را صبورانه تحمل میکند...........






چقدر دورتر از احساسم ایستاده ای

آنجا که تو ایستاده ای

صدای مرا هم نمی شنوی

.

.

چه برسد به
دلتنگی.. .


[+] نوشته شده توسط احسان در 20:16 | |







خسته شدم از بی جایی . . .

کاش اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره؟”

و تو جواب میدی “خوبم!”

کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه: “میدونم خوب نیستی…”

.

.

.

در رویاهایت جایی برایم باز کن ،

جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ،

خسته شدم از بی جایی . . .





 


[+] نوشته شده توسط احسان در 19:18 | |







در را بست و رفت . . . .

سهراب قایق دیگر جوابگو نیست....



کشتی باید ساخت!!!



این جا مثل من زیاد است!!!







آهسته گفت: خدانگهدارت .
در را بست و رفت . . . .
آدمها چه راحت مسئولیت خودشان را به گردن خدا می اندازند. . . .



[+] نوشته شده توسط احسان در 19:16 | |







زنده یاد سهراب سپهری

شعری زیبا و پر معنی درباره زندگی از سهراب سپهری



شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست




زندگی، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ !!!

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست


آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد،

قدر این خاطره را ، دریابیم


زنده یاد سهراب سپهری


[+] نوشته شده توسط احسان در 19:14 | |







باز باران . . . . . . . .






باز باران . . . . . . . .


چه سنگین گذشت عصر بارانی ام

گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را

گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود

تا حرفهایم

در بستری از بغض بخوابند







باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم:


من تنها نیستم , تنها منتظرم









پنجره ی باران خورده ات را باز کن

چند سطر پس از باران

چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده

دلم برایت تنگ است.....







همچون باران باش ، رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن زندگی جبران کن . . .









بغضهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد

صدای خسته ی قلب من است که از چشمان آسمان بیرون میریزد . . .







مثل باران چشمهایت دیدنی است /٬ شهر خاموش نگاهت دیدنیست

زندگانی معنی لبخند توست

خنده هایت بی نهایت دیدنیست . . .


[+] نوشته شده توسط احسان در 19:13 | |







تا تو برگردی........

چتر شکسته

میخواهم همگام با سایه تنهایم در خیال بارانی ام قدم بزنم و

چتر شکسته بغضم را بگشایم

می خواهم شاعر لحظه های تارم باشم و غزل غزل گریه کنم
...
میخواهم در کنار دریای دلواپسی انتظار،

در انتهای جاده غربت بنشینم

و نگاهم را به روزی بدوزم که همه تلخیها و ناباورانه ها از دیارم کوچ کنند

میخواهم آنقدر اشک بریزم تا که ابرها نزد چشمم خجل شوند

دلتنگی من وقتی به پایان میرسد که انتظار سرآید

و اتاقم از عطر حضور او لبریز شود

من هنوز هم منتظر آمدنت در روز با خورشید مینشینم

و آنگاه که خورشید غروب کند،

باز هم در شب و دست در دست ستاره ها

تا صبح هجی میکنم واژه انتظار را....!

تا تو برگردی........

 


[+] نوشته شده توسط احسان در 19:11 | |







دلم بارانیست

من امروز مثل آسمان خدا
دلم بارانیست
پاک است و خداییست
به دور از ویرانیست

مثل باران زلال و بی ریا شده ام

از همه این نگاه های بی جان و بی رمق
جدای جدا شده ام .
امروز دلم سخت هوای خواندن دارد
از برگ و نفس و گل و شقایق
هزار حرف و گفتن دارد
امروز مثل یک دخترک عاشق بی چتر و قرار
زیر باران خواهم رفت
از تمام این احساس های کبود
آسان خواهم جَست

بال خواهم زد ، پر خواهم کشید
بی تاب خواهم شد
شعر خواهم گفت
برای گنجشک های خیس بارانی
آواز خواهم خواند


من به همه عابران خسته و بی دل
لبخند خواهم زد

و تمامِ قانون دیروزهای تلخ را
برهم خواهم زد

 


[+] نوشته شده توسط احسان در 19:10 | |