نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





... بایــد تـَرکـــــــ کنـــم !

اشکـــــ هـــــای شــــور مـــــن چـــــه بی حوصله ا نــد و حرفهای تــــــو چــــه تـــــلخ ...
کــــــاش یــک جــــرعه از ایــــن تلخـــی می نوشیــــــدی ، و بـــــعد مـــــــرا به دستــــــــ خــــاک می سپـــــــردی ..







چـه اشـتـبـاه بـزرگـیسـت.......
تلخ کردن زندگی خود
بـرای کـسـی کـه......... در دوری مـا
شـیـریـن تـریـن لـحـظـات
زنـدگـیـش را سپری مـی کـند.







شبیـــه کســـی شده ام

کــه پشتـــــــ دود سیگــارش با خود می گویــد :

... بایــد تـَرکـــــــ کنـــم !

ســیگــار را...

خانــــه را...

زندگـــی را...

و باز پُــکــی دیگــــر می زند..





به خودت می آیی،

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،

نه دستی که شانه هایت را بگیرد،

نه صدای که قشنگ تر از باد باشد

تنهایی یعنی این..



[+] نوشته شده توسط احسان در 7:20 | |







"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم ".......!

بعضی چیزها را " باید " بنویسم

نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "

برای اینکه " خفه نشم "

همین !
!




یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میكوبن تو صورتــــت
"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم ".......!






گاهــــی هیـــچ کــــس را نــداشــتـ ـه بـــاشـــی بهتــــر است

داشتــــن بعضــــی هـــا

تنهــــاتــــرت مـــی کــنــد . . .



 


 


[+] نوشته شده توسط احسان در 7:18 | |







زندگیِ من آرام می گذشت.

عشق همیشه نافرجام است برای درخت ها !
به آسمان هم که برسند به همدیگر نمی رسند ؛ تبر ها مگر کاری کنند !






دل تنگم!
دل تنگِ خیلی چیزها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت!
دل تنگم
دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی
دل تنگ این همه نبودن ها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست
دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست
و تمام هست هایی که نیست!
حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!!
دل تنگ تر نیز خواهم شد
می رسد روزی که بگویم:
دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!!


  


زندگیِ من آرام می گذشت.

اتفاقی نمی افتاد..!
تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد!
بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید!
آری سکوت!
سکوتی که مشحونِ تحمل هاست..
سکوتی که از دنیا بریده است!
کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند.
آی..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی!
نمی خواهم.. محبت نمی خواهم!
آی صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی.
تماشای تو وقت می خواست
گوشِ من پاسخی ندید
دلم می خواهد صدایت را بشنوم..
همین!

 


[+] نوشته شده توسط احسان در 7:17 | |







از آدمها دلگیر نشو....

زندگیِ من آرام می گذشت.

اتفاقی نمی افتاد..!
تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد!
بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید!
آری سکوت!
سکوتی که مشحونِ تحمل هاست..
سکوتی که از دنیا بریده است!
کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند.
آی..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی!
نمی خواهم.. محبت نمی خواهم!
آی صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی.
تماشای تو وقت می خواست
گوشِ من پاسخی ندید
دلم می خواهد صدایت را بشنوم..
همین!




گاهی بــه خـــاطـرش
مـــانـدن را تـحـمــل کن....
رفتن از دست "همـــه" برمی آید ......





از آدمها دلگیر نشو
نیش زدن طبیعت شونه
سال هاست که به هوای بارونی می گن: خــــــراب... !!!!



 


[+] نوشته شده توسط احسان در 7:11 | |







حس میکنم که اینجایی ...

 

چه سنگینند لحظه ها و چه لطیفند واژه ها ...
تو آسمون دلم یه تیکه ابر سرگردان مشغول گریستنه .
تو این شب که رویاهای اساطیری ام دنبال یه بهونه اند ،عشق تنها واژه ی روشن قلبمه ...

با این حال بیمناکم .
تو کوچه های دلم غزل دلتنگی میخونم و شونه به شونه تنهائی پیش میرم .

زمستان هم مثل من تنهاست با این حال بیمناکم .
باید پیدات کنم . شاید درک حضورت مرهم تمام زخم هامه ،

و من بی تابم و تو بی مضایقه همیشه هستی
چه هراس بیهوده ای ، تو بی دریغ حضور داری ، این منم که همیشگی نیستم
حس میکنم که اینجایی ...

پیشترها تو فراموش خانه ی احساسم هیچ رنگی نبود . اما حس می کنم یافتمت ،

پس بی مضایقه باش ... باش تا زمستان سرد رو طی کنم اصلا با تو به بهار بنشینم ،
باش تا رهایی پیدا کنم از من ، باش تا از کابوس ها فرار کنم ...

باش تا باشم ، باش تا بمونم…
حس میکنم که اینجایی ، نه نه ، حضورت که بی مهابا هست

اما این بار پایان قشنگی برای این عشق زرده .

و چه جالب که یه سنگ داره می ت
په ...


 


[+] نوشته شده توسط احسان در 7:9 | |







خیلی دلم گرفته….

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم…
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم



[+] نوشته شده توسط احسان در 7:8 | |







و شقایق هنوز هم هست...

 

 


[+] نوشته شده توسط احسان در 7:4 | |







سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !

 

من اگه خدا بودم...


اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...






نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..

چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..




هر روز تكراریست

صبح هم ماجرای ساده ایست

گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند









عمر من قد نمیدهد

به سفرت بگو كوتاه بیاید






رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.

خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!




آن شب ...

که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...

تماشا می کرد ...

آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر ..

نــــور را می جســـتند ...!

و اتاقم ..

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !

دانستم..


تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!




من کویر خسته ام تویی نم نم بارون

دلم برات تنگ شده کجائی ای مهربون . .




این روزها

آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست

که رخت های دلتنگیم را

فرصتی برای

خشک شدن نیست


  ***

" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..

بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ

با این همه بنــد

چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..







من تو را نمی سرایم !..

تو ...

خودت در واژه ها می نشینی ..!

خودت قلم را وسوسه می کنی !!

و شعر را بیدار می کنی !!






سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی




" تـــو "

دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،

کلمه ی کـــوتاهی

کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..

جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و

ناتمـــــ ــــ ــام ماند
..


 


[+] نوشته شده توسط احسان در 22:40 | |



صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 9 صفحه بعد