از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد !!!
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت وگشت
قرن ها از مرگ آدم ها گذشت
ای دریغ
آدمیت بر نگشت
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا زخوبی ها تهی ست
صحبت ازآزادگی ، پاکی ، مروت ابلهی ست!
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن هاست که روزگار مرگ انسانیت است....
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای ! که جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست!
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت ازمرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است !!!
|